هنوز فرصتی دارم
شب از نیمه گذشته است
باید برخیزم و نمازی ادأ کنم
روزگاریست که آیینه های خلوص من
غبار گرفته است
باید برخیزم
هنوز فرصتی دارم
هنوز دستانم کوزۀ شراب را تا کوزۀ آب می شناسد
و لحظه ها با گردونه های شتابناکی
در سراشیب هستی من می تازند
شاید فردا
تیر های زهر آگینی که برای من آماده شده است
کبوتران ابلق چشمانم را
در نخستین لحظه های پرواز
شکار کند
شاید فردا
کودکانم در انتظار برگشت من
پیر شوند
پرتو نادری